روز سی و هشت
روز سی و هشتم شروع شد. دلم می خواد امروز یکی از بهترین روزهای عمرم باشه. روزی که خیلی خوب ازش استفاده کنم. آرام و شاد باشم. به دیگران کمک کنم و اتفاقات خوبی توش برام رقم بخوره.
هیجان زدهام از اینکه قراره باز هم در زندگیم تغییرات کوچک و مهم ایجاد کنم. تغییراتی که مطمئنا هر کدومشون کیفیت زندگی منو بهتر و بهتر خواهند کرد. تا الان نمی فهمیدم چرا می گن نعمت حیات. فکر می کردم زندگی که این همه می تونه سخت و داغون و پر از اضطراب و دلنگرانی باشه. اینکه هر چیزی که به دست میاری احتمال داره از دستش بدی. عزیزترین چیزهایی که بهت می ده می تونه به ثانیه ای ازت بگیره.... بله خودم می دونم فکرهای خیلی تاریکی بود. کی اوضاع بهتر شد؟ خوب باید یه جمله از کتاب مسافر کوچولو بگم
شازده کوچولو گفت کی اوضاع بهتر میشه
روباه گفت از وقتی که بفهمی همه چیز بستگی به خودت داره!!
بله همه چیز بستگی به خودت داره. همه چیز بستگی به خودم داره و این کشف بزرگیه برای من.
کارهای زیادی دارم که باید امروز انجامشون بدم. امیدوارم فردا که این صفحه را باز می کنم تمامشان کرده باشم.